۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

وفاداری من به نوشتن ، با همه عشقی که به قلم و کاغذ دارم،به گردش خودکار در دست
وبه زیبا نوشتن،برای منی که حتا از آب خوردن هم خاطره خواستم وهیچ وقت خدا تنها
جا ییکه هستم ،نبود م مدت هاست پر کشیده.اوایل می دونستم چیزهایی هست که نمی خواهم
بنویسم. چیزهایی که فکر میکردم با نوشتن برای همیشه حک می شوند ومن نمی خواستم
باشند،گو اینکه هنوز آنقدر زنده وپر جان هستند که انگار دیروز یا شاید....
بعدها فکر کردم چیزهایی که پیش می آید ارزش نوشتن ندارد ؛یاشایدهم نگاه من آنقدرمات
شده بود که انگار همه چیز رنگ خاکستری خورده باشد ومن خسته بودم از نوشتن اینهمه
ابر.دلم می خواست وقتی می نویسم خودم از شوق بارها تکه تکه واز سر بخوانمش واز
لا بلای کلمات رنگها را بشناسم و آنهمه شور یا درد را هزار باره زندگی کنم.
مدت هاست که سر رسیدهای جدید بیش از 2ماه هم نوشته ندارند....اما دلتنگم برای نوشتن...
نمی دانم به این صفحه که حتا قابلیت بازی با قلم را ندارد،بوی کاغذ هم نمی دهد ولطافت
کاغذ هایش زیر دست برای ادامه دادن مورمورت نمی کند وفادار می مانم یانه،اما یک شوق
جدید دارد :افزودن موسیقی که کم وسوسه ای نیست.
دیشب بالاخره قرار یک گشت پاییزه تصویب شد و کاملا واضحه که الان من در آسمانها سیر می کنم .
خصوصا که امروزهم ابراست وباران .مدام نگران تمام شدن پاییزم.
دلم برای وعده دیدار با اینهمه برگ ودرخت غنج می زند

۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

معنای جدیدی از با من دوست میشی:بالاخره به من میدی یا نه؟

۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

آنکه می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی ست ،خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را
عشق را
زبان سخن بود...

صبحی از این دست ، با این مایه از ...
هزار کاکلی شاد در چشمان توست
هزارقناری خاموش در گلوی من
.
.
.

۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

به نظر میرسه از بعضی واقعیت های پیرامون خیلی فاصله گرفتم. مثلا اینکه قیمت یک عدد ماهی تابه تفال 40000 تومان

است.تنها اتفاقی که بهای پرداختی رو از یادم برد سوز خوش سرما وصدای norah jones بود.جای مهرنوش خالی...

دلتنگی های از کجا...

چشم که بازکردم ،انگارتمام شب در گوشم به زمزمه آواز می خواندی.
ومن ادامه ی صدای دلنشین تو را به نوشیدن چای وبرای اولین بار تلخ
با صدای فرهاد زنجیر کردم.اما.... می دانی بعد از اینهمه ساعت
من مانده ام با حلقه حلقه هایی که فقط دور خودم پیچیده اند...



was the sound of distant jrumming
just the fingers of your hand?

۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

خوب نیستم

مثل از بند رها شده هام .با سر حمله می کنم تا نبود دیوار رو باور کنم وگر چه شادی بی دریغ
این روزهاو اینهمه هیجان بی خودی رو مدیون همین بی خودی هام اما نگران همه هاشور خورده
هایی هستم که از خطخطی های روی صورتشون خسته ن.

دلم برای شیطنت،دلم برای طنازی ....