۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه

بهاریه

بهارا زنده مانی زندگی بخش /به فروردین ما فرخندگی بخش
بهارا شاد بنشین شاد بخرام/بده کام گل و بستان زگل کام
بهارا از گل ومی آتشی ساز/پلاس درد و غم در آتش انداز
(ه.ا. سایه)

۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

ضعیفه نوئل

آن که آموخت به ما رسم سخاوت پر کردن جیب خالی را نمی داند؟!

۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

درخت هر چه...

امسال عجیب شکوفه های پیچیده ی در هم درخت ها در نگاهم شلوغی درهم کلافه کننده یی است.هنوز با حسرت از شیشه ی ماشین سر برمی گردانم به دنبال تک درخت های خشک باقیمانده .انگار تازه به درک جدیدی از زیبایی عریانی رسیده باشم یا در ذهنم برای هر چیز بی پیرایه هیبت دست نیافتنی حسرت واری ساخته باشم،.شاید هم دارم کوچ نامی ام را آغاز می کنم از پس این همه سال پرتاب شدن از شکوفه به شکوه.ش.ا می گفت قبل از هر چیز باید تکیف اسم ها معلوم شود. آن روز گفت اسمت هر چه باشد از خودت کوچکتر است اما یادم نمی رود همیشه به دنبال نامی بود برای صدا زدن من.چقدر دلم برای امضاهای بی دروپیکرش که حتا به کتابهایی هم که از کتابخانه می گرفتم رحم نمی کرد،تنگ شده.وشعرها ونوشته ها وحرفهاش...خیلی وقت است که حتا یک کلمه حرف حساب از زبانش نشنیده ام.فقط چرت و پرت به هم می بافد و به عمد.
اه.چرا از هر جا شروع می کنم سر از گذشته ها در می آورم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این درخت ها با من چه کرده اند.می ترسم از این قرابت جدید و این عریانی دلخواه و این عمر دور شده از بهار.می ترسم.

۱۳۸۷ اسفند ۲۴, شنبه

عاشقانه ها

گریه کنم یا نکنم..حرف بزنم یا نزنم...من از هوای عشق تو...دل بکنم یا نکنم...با این سؤال بی جواب...پناه به آینه می برم ...خیره به تصویر خودم...می پرسم از کی بگذرم...زل می زنم به تو که با همه ی صورتت آواز می خونی و من سحر می شم واشک مجالم نمی ده. این شبای تاریک با صدای تو ونور چراغ مطالعه واین پرده ی اشک همون خلوت دلخواهیه که باهیچ عوضش نمی کنم.
یه سوی این قصه تویی...یه سوی این قصه منم...بسته به هم وجودما...می پرسم از کی بگذرم...
خوب من همیشه دلم لک زده برای نگاه ونشونه ای که دو دنیا رو یکی کنه.اون روزهای اتاق بالا وقتی شید میومد و یه آهنگ ازفرهاد یا نوری یا...با هم گوش می دادیم ،من همه ش زیر چشمی نگاهش رو می پاییدم که اون جایی که من دل ضربه داشتم اون چه حسی داره ووقتی اون هم تو اون لحظه چشمهاشو تنگ می کرد دلم می خواست ببوسمش.بعدها این حس یه وسواس شد.اینکه آهنگ ها،شعرهاوفیلم های مورد علاقه م رو جلو هر کسی رو نکنم .بهم برمی خوره عاشقانه هام رو به کم فهمی و کج فهمی بسپارم
هجوم بن بست رو ببین...هم پشت سر هم روبرو....راه سفر با تو کجاست....
همه ش فکر می کردم موسیقی پاپ مال یه دوره ست ومیگذره .امادیگه می دونم جادوی تو برای من همیشگیه .می تونم خودم رو با موهای سپید هم تصور کنم که با صدای تو گریه می کنه ،می خنده،می رقصه ورو به آینه واسه خودش لبختد میزنه وبا احترام دست بر سینه ی چپ می ذاره ومست غرور می خونه اینجا قلبی هست

۱۳۸۷ اسفند ۲۲, پنجشنبه

قاب خالی

سالها به عدد ساده اند.به قاب که بنشینند و خیره هم که نگاهت کنند سخت می شوند.آنکه در دل بود اینکه در قاب است نیست.این همه سال هم کم نیست برای بیگانه شدن.الان که می نویسم حریف تن به تنم دل گشاد کم فهم است.گله می کند شروع این پست را عاشقانه بنویسم ومن تن نمی دهم.حمله می برد ،خاطره می سازد،فریبم می دهد با خوش باوری های همیشه اش ،حتا کلمات را عاشقانه ردیف میکند ومن عجیب حوصله اش را ندارم.داد می زنم:« بفهم .نمی شناسمش نمی شناسمش...آنقدر که نمی توانم سیر نگاهش کنم.آنقدر که پادرمیانی تو وحرفهایت هم حالم را به هم می زند....»می ترسد ،پس می رود و می خزد همان کنج همیشه و می دانم دلش برای جولان دادن تنگ شده با اینهمه باید بفهمد، باید بفهمد.

۱۳۸۷ اسفند ۱۲, دوشنبه

باید ک...خشتک پاره کن باشی تا دیگران آدم حسابت کنن.صبوری واژه ای امروزی نیست!بفهم.

۱۳۸۷ اسفند ۱۱, یکشنبه

مِی می زنم
مِی می زنم
جام پیاپی می زنم
هی می زنم
هی می زنم
بی اختیار

کندوی کامت را بیار...

(همای)

برای مخاطب های خاص

این آخریها همیشه شعر بودی:راهمان دور و دلمان کنار....
مگه تو این دنیای بی دروپیکر چند تا دوست می شه پیدا کرد که دلتنگش شد،که نسبت بهش احساس عمیق هم دلی کرد؟خودت بگو چندتا؟ خوب این روزها همه ش طلبکاری .می دونم .اما یه چیزهایی یادت نیست. مثل اینکه همیشه دل آدم انقدرها خوش نیست که حتا تاب خوشی های بزرگ رو بیاره.اینجوریه که می بینی جای حاضر شدن سر عقد تو سر از یه جزیره درمیاره و خودش هم خوب می دونه که بقیه حرفها همه ش بهانه ست.الان خوبم.شاید به خاطر موج هاست. شاید هم به خاطر اون تکه خشکی وسط آب که پر از پرنده بود...فقط از پس دلگیری تو برنمیام.آرزوها رو که شاباش شادی هات ارسال کردم ،تا آغوش گرمت هم کمتر از 20 روز فاصله دارم .فقط ببخش.

مخاطب خاص 2 : ببین دکتر جون نصف حقت هم نیست که تو خماری گذاشتمت تا بدانی وبچشی
وبکشی اصولا خماری یعنی چی! تا دیدارمان به دوزخ نرسد فکری کن.البته فکر هم نه، خرید یک
بلیط به مقصد من کفایت می کند.باقیش با من وقول میدم مستی این بار از شراب هفت ساله باشه
.بی خماری!راستی دست مریزاد.گذشت.زود.مثل همه اتفاقهای از این دست.
از شوخی گذشته اینا که گفتم عذرخواهی هم بود.