۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

دل بستگیهای اخیر یک سرمایی


شاید تنها دخترهای سرزمین های آفتاب و شرجی های تابستان اینطور عاشق زمستان بشوند که من شده م.سوز سرمایش هم شده مانسته ی نوازش دست یگانه ترین یارِ نداشته و هی هوس آن دست عاشقانه وا میداردم طولانی ترین راهها را هم پیاده گز کنم .این آزارِ دل خواسته از کجا اینطور همنشین دل شده؟بی پروایی ست یا ریشه دواندن؟ مبارزه یا سازش بیشتر؟

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

رفیقانه

باید کسی رو داشته باشی که همچین صبح هایی بی هیچ تعارف زنگ خونه ش رو بزنی و بگی برام یه شعریا داستان بخون یا یک آهنگ . باید کسی رو داشته باشی که همچین صبح هایی به صداش پناه ببری وگرنه این روزگار لعنتی سخت میگذره. سخت.

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

...

خواب می بینم مادر زمین شده ام
با باد دعوا می کنم
ابر ها را هم می زنم
گل هایِ جامه مخملی ام
سردشان بود.