۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

دلتنگی های از کجا...

چشم که بازکردم ،انگارتمام شب در گوشم به زمزمه آواز می خواندی.
ومن ادامه ی صدای دلنشین تو را به نوشیدن چای وبرای اولین بار تلخ
با صدای فرهاد زنجیر کردم.اما.... می دانی بعد از اینهمه ساعت
من مانده ام با حلقه حلقه هایی که فقط دور خودم پیچیده اند...



was the sound of distant jrumming
just the fingers of your hand?

هیچ نظری موجود نیست: