روز آخر سال که می شود دفترهایشان را روی میز می چینند تا برایشان بنویسم. یکی یکی برشان می دارم ،به چهره هاشان نگاه می کنم ومی نویسم :در زیج جست وجو ایستاده ی ابدی باش...بخوان به نام گل سرخ،عاشقانه بخوان/که باغها همه بیدار و باور گردند...ما راویان قصه های شاد و شیرینیم.ما...معجزه کن معجزه کن....و...و...ودلم هی خوش می شود از شعری که برصفحه می نشیند وخانه ی آرزوها می شوم برای روزگار خوش این بچه ها .نگاهشان را که در پی کلمات مبهوت مانده دوست دارم. نمی توانند کلمات را بخوانند.9ماه تمام برایشان بی هیچ خطی بر تخته راست وکتابی تر از هر کامپیوتری نوشته ام وحالا این پیچ وتاب نرم خط شکسته را باور نمی کنند.حلقه سرهاشان درهم تر می شود ومدام هم می گویند برایشان بخوانم چه می نویسم . می خندم . می فهمند که نخواهم گفت.به این آزارهای منظور دارم عادت کرده اند.کنجکاو که شدند اسم شاعر را نستعلیق و خوانا می نویسم به عمد.شاید به هوای شعر کتاب شاعر رابیابند و شعر جادوشان کند.می دانم از القای الکتریکی وخازن و سیملوله بیشتر به کارشان می آید.
خوشحالم.کمی دارم به کارم خو می کنم .شاید امیدواری اینکه درهر 3سال ممکنست کلاسی باشد که نگاه های مشتاق وهوشمندانه را هم حس کنی واز تکرار مکررات زده نباشی.
یک سال دیگر هم گدشت.از پس کش و قوس امسال دلگرم بچه هام.خوش می درخشند.می دانم.
۱۰ نظر:
و ما معلمیم!
کاش این جا هم می شد شکسته های تو رو دید و خوند...
بايد به تو چي گفت؟
كه اين بچه ها هر كدوم از تو يه يادگاري دارند و من در حسرت روزهاي قلم به دست گرفتن هاي توام آن بالا!!
و در حسرت خط و كلمه اي از تو....
همه مون دلتنگ اون کاغذهای نرم وخوش بافت و خوش رنگ همدیگه ایم که بوی عشق می دادند وروزگار عاشقی.یادته پریس!یه کاغذ زرد رنگ بهم دادی که همه ی اتاق رو پر عطر بودنت می کرد.هنوز هم اینجاست.لای همین برگه دان خاتم روی میز.دست که دراز کنم تویی که می گویی:به راستی دلم می خواست چیزهای دیگری بنویسم ولی مثل اینکه این کلمات قصد ماندگار شدن دارند...
30/مهر/79 یادمان 27/مهر/78
یادمان 10 سال پیش.پریسا 10 سال....
دارم ميفهمم يواش يواش كه كجاي كار مي لنگه.....
http://navayezemestan.parsiblog.com/-507319.htm
از هنر بویی نبرده ام
اینجا
از هر انگشت من
تو میریزی
خوشنویسسسسس!!!!!
یعنی 10 سال گذشته؟ 10 سال؟
تو هم به عمر بر باد داده های ما بخند...
خنده؟
حسرت روزهاي رفته است........
سيب، گوجه سبز ، لواشك،
آن بالا
چايي، چايي
ماه تمام روي آبي ديوار كه حسين عليزاده را بغل كرده بود،
آينه 3 لته اتاق تو
ش..
......
.......
خدايا!
حسرت ....
چرا اوون لینکرو که برات گذاشته بودم تاییییید نکردیییییییی؟
با دااااادد
ارسال یک نظر