من می میرم واسه این صبح هایی که تنهام تو خونه.که حالم سر جاش باشه ومثلا به هوایis there any body out there ی که شب قبل به چشمم خورده یادم بیاد چقدر دلم هوای pink کرده.بعد بیام بشینم روبروی TV ،چشم بدوزم تو چشم های david gilmour آهنگهای اول رو که حفظم باهاش بخونم وهی تو دلم بگم این آهنگ که تموم شد می رم سراغ غذا،بعد ببینم
دارم کم میارم و بدو برم کتابش رو بردارم و جیغ بزنم،بخونم،برقصم ،قربون صدقه ی gilmour
برم و کف کنم.آلولی آلولی غذا جان خودت بپزدیگه . جون مادرت.من وقت ندارم.
میگن تولستوی گفته هر جا که می خواهی بنده و فرمانبردار داشته باشی هر چه می توانی ازموسیقی بهره بگیر.زیرا موسیقی مایه ی کند ذهنی ست.خوب من اونموقع که خوندم همچین بگی نگی چشم دیدن تولستوی رو نداشتم.اما خداییش در مورد من یکی صادقه.چنان رمانتیک پیاز خورد کرده و دستشویی می شورم که خودم هاج و واج می مونم.البته خوب فکر می کنم خودم می دونم دلیلش چیه.اگر ارتباط من با موسیقی فراتر از عشق و احساس رفته بود،اینطورنمی شد.اوایل که کلاس خط می رفتم ,وقتی آقای سید صدر یه ب کشیده می نوشت من دلم همه جوره ضعف می رفت و نیشم تا بناگوش باز می شد بسکه خرکیف می شدم.بعدها که سرمشق هامو نگاه می کردم با خودم فکر می کردم چطوری این آقا مدرک ممتاز گرفته!حالا هر چی که هست من از این وضعیت خیلی راضیم .لا اقل یه چیزی هست که خنگش شی و ضربان قلبتو پایین بالا کنه.
دیگه اینکه من همیشه 3کنسرت رو با حسرت نگاه میکنم:همنوا بابم ،کنسرت فرهاد و pink
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر