۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

ببار ای باروووون ببار....

فکر می کنی بتونی ابرهای ژاله بار رو تو اسمون نگه کنی؟ حالا که دنیات شده محبس و تو هم انگار بدت نمیاد ،خوب یه سیم خارداری چیزی دور این ابرها بکش تا من هم رحمم بیاد به همقدمِ از سر کار اومده و هی یکریز راه نبرمش و بگم :فکرشو کن ممکنه فردا افتاب دربیاد!نریم خونه.خوب؟

۴ نظر:

Uncertain گفت...

بودن تو اینجا یه بایده دیگه ...

ali گفت...

up کن خانوم up کن

ناشناس گفت...

خسته شدم... يه چيزي بنويس ديگه...

روخو گفت...

باران و مصائب اش...