۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

زندگی ما از اولش رنگ خیال داشت.خیال آزما یش هایی که وسایلش نبود،خیال رویاهایی که مجالش نبود . خیال بزرگ شدنی که انگار دنیا را در دستانمان جای میداد و خیال دیگرنه خیال که واقعیت بود ... هنوز هم زندگی با همین خیالها می گذرد. خیال شب و نیم شبی که زیر نور ماه کنار یک دریاچه قدم بزنی ،خیال چمدانی که با آخرین فشار وعده ی رفتن بدهد، خیال رفتنی که رسیدنش بوی وصال بدهد و خیال عطر شب بوهای کنار پنجره وقتی سپیده آن دورها برای آمدن دل دل کرده است...

۱ نظر:

Uncertain گفت...

که دروغی تو دروغ که فریبی تو فریب ... انگار باید توی دنیای فانتزیمون زندگی کنیم دختر