۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

سیب تا تو...

مسواک زدن پیش از خواب برای من از فتح قله ی قاف یا یوگای قورباغه سخت تره وبا اینهمه وقتی مسواک زده باشم به وسوسه انگیز ترین پیشنهادها ونگاه های بی رحمانه ی لذیذترین خوردنی هاهم بی اعتنا هستم مثل خر.دراین یک مورد هم اراده یی دارم پولادین که مگو.
اما خوب، هایزنبرگ را برای همین روزها خدا ساخت. محض پوزخند به قطعیت های همیشه. مهم نیست ریشه های حس بی تفاوتی امشب ؛هر چه هست باشد.دوست دارم ولوم را بالا ببرم پنبه هایی که چشم و صورتم را پاک می کنند بالا بگیرم و رها کنم . جلوی آینه بنشینم و نگاهش نکنم و عوضش جوری سیب گاز بزنم که یعنی هیچ چیز این دنیا به چیزیم نیست.چوبش را هم آخر سر از همان جا نشانه گیری کنم حوالی سطل و بدانم عمراً به سطل نمی رسد.بعد هم کتاب تازه خریده ام را باز کنم دنبال دوشعری بگردم که به خرید کتاب وادارم کرد و دست آخرهم ناباورانه با دستم خواب کتاب را بر هم بزنم .بعد هم شیرجه بزنم روی تخت و چشمم به مسنجرم بخورد و حس کنم زیادی شلوغ شده.همین جوری بی دلیل حذف کنم وچند خطی اینجا بنویسم و احساس سبک وزنی کنم.همین و همین.تا خواب هم که راه زیادی در پیش است.چشم می بندم تا هر خیالی آمد بیاید.اول جام است که نقش می بندد. بعد هم یک گلدان پراز گل های رزسیاه ساقه بلند و خار درشت،از آنهایی که مخملی اند وبه نوازش وبازی سر انگشت مهمانت می کنند. منم که با بی تابی دستها واین آهنگ آرام آرام چرخ می خورم تا دنیا هم با من بچرخد و همه چیزاینطور زود و محو و دلخواه جلوه کند.به زمین که می رسم انگار دم خانه ی تو فرود آمده ام. با همان لباس هدیه ی آخر در را باز می کنی.ساک من رها می شود و آغوش تو تا خیسی شانه ها نجات بخشمان می شود.
چقدر این خیال تازگیها جان می گیرد.چقدر کمت دارم.کجایی تو؟کجا یم من؟کی نجاتم می دهی پس؟

۵ نظر:

ناشناس گفت...

در زورق یـادت

مـسافـری بی پــیکرم

جـا مـانـده ام

در بـرزخ خـاطـرات.

آشنا گفت...

مهره‌های مار


مثل نگاه کردن در چشم مار می‌ماند
مهره‌های کمرت
در پیچ و تاب نور پنجره‌ها

با موسیقی گل‌های شیپوری
از لباست بیرون می‌آمدی
عریانی‌ات خانه را روشن می‌کرد
و قلب مبل و میز به تپش می‌افتاد
نگاه همسایه ها اگر
نور ما را نمی‌برید


آرام می‌خزی روی تخت
و به گل‌های تشنه خیره می‌شوی
با دردی کهنه که پیچ می‌خورد
میان مهره‌های گردنت

برزگ گفت...

بگم؟نه!!!!!!!!!!!!!
من فقط یه ناشناس می شناسم.آشنا نمی شناسم که.اما بازم شناسه.از جنس این شعره میگم.برزگیه.خیلی.خیلی.
مبتلای این مهره های گردنم شدید!

آشنا گفت...

اگه میشناسیش یه نشونی بده

آشنا گفت...

یه نشونی بده بینیم.....