۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه
دلتنگی
شده آنقدر دلتنگ کسی شده باشی که خیال دیدارش نمبارت کندوهی هول برت دارد از آغوشی که سهم مهربانی های چند ماهه ات را یکباره در دلت می چپاند و بیرحمانه به یادت می اندازدکه چقدر کمش داشته ای؟همان قدر دلتنگم و سعدی لامروت هم دست از سرم برنمی دارد. شعرهایش هی آواز می شوند در حنجره ی شجریان می پیچند تا هی خرابترم کنند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۷ نظر:
دچار تناقض شدم، شاید به دقت نخوندم!
شده! ...
این خانم کناری ... همین بانوی سیگار به دست خواستنی ... شانه هایش محکم است ... از این زن های الکی نیست ... از این زن هایی است که همه می توانند روی شانه هایش حساب کنند ... ولی بدجوری دلش یک جایی مانده همینطور ... دلم می گوید ... نمانده؟!
خدا بهت رحم کنه کلن هم به خاطر مخل هم به خاطر دلتنگی هات که آدمو به کل دیوونه می کنه
جان جهان دوش کجا بودهای نی غلطم در دل ما بودهای
آه که من دوش چه سان بودهام آه که تو دوش که را دیدهای
رشک برم کاش قبا بودمی چون که در آغوش قبا بودهای
زَهره ندارم که بگویم تو را بی من بیچاره کجا بودهای
آینهای رنگ تو عکس کسی است تو ز همه رنگ جدا بودهای
رنگ رخ خوب تو آخر گواست در حرم لطف خدا بودهای
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D9%88%D8%A7_(%D8%A2%D9%84%D8%A8%D9%88%D9%85_%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%82%DB%8C)
احساس کردنش هم موهبتیه. دلتنگی رو میگم. من دیگه دلتنگی رو احساس نمیکنم. انقدر بزرگه و بغرنج
شده بايه نگاه دل ودمافغ كسي دستت بيايد من الان همين حالت دارم !
ارسال یک نظر