۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

بیشتر بخند


بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این مپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سردر کمند را
بگذار سر به سینه ی من
تا بگویمت
اندوه چیست،عشق کدامست،غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودان بنالم به دامنت
شاید که جاودان بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو
آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های ترا لاله چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام
بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی
گرمتر بتاب
همین و دیگه هیچ،از صبح مبتلاشم.

هیچ نظری موجود نیست: