۱۳۸۷ آبان ۹, پنجشنبه

رنگ آشنایت پیدا نیست

خوب نیستم واین بغض لعنتی از دیشب رهام نکرده.انگار این ابری که از راه رسیده پیش از
آسمون رو دل من سایه انداخته .ومن از پس تیرگی وحجم فشرده ش برنمیام.
دلتنگم وغصه ی روزهایی که به دلم مونده از حسرت و درموندگی پرم کرده.انقدر پر که از دیشب
حتا سر شام هم اشک تو چشمهام حلقه زده و....
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این گلایه از توست

هیچ نظری موجود نیست: