۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه

دریایی...


لرزه های دل رو وقتی احساس کردم که صدای خنده هایت حجم دار شد.حجمی مثل حجم هوا که تسخیر می کردوسنگین بر سینه می نشست تا بی حضوراحساسش کنی.
نگران اما وقتی شدم که خیال ها جان گرفت.خیال من با کتابی در دست وتو سرگرم هر کاری بازمزمه ی شعر یا آوازی که متعلق به دنیای تو بود بر لب که نوشته ها را بی معنا میکرد تافقط چشم اندازخیالی باشند به دنیای تو نزدیک تر.بی کلمه ای که آرامش چنین لحظه ای را ازمابگیرد...یا خیال جاهایی که می شد قایم شد یا.....
دل خستگی ها اما از وقتی هجوم آورد که تو از جای خود رانده می شدی و جایت خالی می ماند.از راز دیر دانسته ای که اعتبار معشوق را به عاشق می داد.ازدریایی که کرانه هایش را درساحلی بازمی شناخت که جای آرمیدن نبود.

هیچ نظری موجود نیست: