۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

بی نام .رنگ خود زندگی

چیزی از ما کم شده است.تمام دیشبی که بیخواب غلتاغلت می زدم و فکر می کردم به این سالهایی که آمده و نمی خواهم،به دنبال آخرین شادی هیجان واری در دنیای آدمها می گشتم که یادم نمی آمد.زندگی ام با آدمها آنقدر کند و یکنواخت گذشته که روی تمام سالهای پر خاطره هم کشیده شده..دلم برای شادی هایی تنگ است که دوست می دارم.لذت پشت در بودن یک دوست در روز تولد بی هیچ دعوتی ،نه این لوس بازی های انزجارآمیز این سالها.لذت دیدن یک فیلم در همین سینماهای مسخره مان که فقط صدای چیپس می دهند با تو.لذت دعواهای احساسی مان بر سر آدمها.همان جنگ و آشتی سالهای پر جانبداری ،همان بغض های من برای تو.همان دل واپسی تو برای من.همان دل ضربه هامان برای هم.همان شور کشف یک نگاه تازه ی عاشقانه بر پوست زندگی.همان خنده ها..همان گریه ها. زندگیمان خالی شده وشاید من خالی تر از بقیه دوستانم.خیلی وقت هاست که حوصله ندارم بدانم شوهرهاشان چه غذایی دوست دارند ، بچه شان امروزکجایش را به زمین زده و کجایش را از زمین جدا کرده و....با اینهمه حتا برای همین حرفها هم کمشان دارم.دلم برای یک شب شعر با همان شور آستان شور لک زده ،شعرهای چای سیگار صندلی را دوست ندارم.از حرفهای این روزهام بدم می آید.خلاصه شده ایم در خرید یک جامه ی نو و لذت هامان با جنس تنمان جور شده و ظاهراً روزگار همه مان بد نیست.با اینهمه چیزی از ما کم شده که قصد پر شدن ندارد.
hc

۷ نظر:

نیم شب ژرف ... گفت...

چند وقت پیش که رفتم سراغ لغت نامه و دست خالی برگشتم به این نتیجه رسیدم . بدنبال معنی کلمه برزگ می گشتم و نا امید از پیدا کردنش ، که با خودم گفتم : دارم دنبال چی می گردم ، دو یا حداکثر سه چهار کلمه توضیح ، شبیه املا خشک و رسمی دستورالعمل های اداری ! از اون به بعد این وبلاگ شد درباره برزگ ، چیزهایی که نوشته می شدن و خیلی چیزای دیگه ای که میشد حدس زد نانوشته باقی می مونن . فقدان یک تصویر واضح و ثابت از معنی ، باعث شد با لایه های متعددی از آن روبرو شوم که هرچند گاهی متضاد به نظر می رسیدن ، اما به طرز موثری باورپذیر بودند . حالا مدت هاست که میام اینجا تا ببینم امروز برزگ چه معنی می ده ؟ که باورم شده کلمه ها هم زندن ، و اگه دلشون بخواد دوست دارن فردا یه معنی دیگه داشته باشن . معنی امروز برزگ غمگینم کرد ، اما می دونم که هنوز معانی ناپیدای زیادی باقی مانده ....

علی گفت...

........با اینهمه چیزی از ما کم شده که قصد پر شدن ندارد.....
ولی من فکر میکنم پس از فراز و فرود این همه سال چیزی از ما کم نشده این خلا همیشه وجود داشته ولی ما داشتیم چیزهایی ، چیزهای خوبی که با آنها این خلا را پرکنیم ولی آیا حالا ......

ali گفت...

Ahmad Shamlou :تنها ماییم من و تو نظارگان ِ خاموش ِ این خلاء دل افسردگانِ پا در جای حیران ِ دریچه های ِ انجماد ِ همسفران, دَستادست ایستاده ایم, حیرانیم اما از ظلمات ِ سرد جهان وحشت نمی کنیم نه وحشت نمی کنیم

برزگ گفت...

راستی علی دیروز شونصد خط جوابیه واسه ت نوشتم که چون سرعتم در حد خدا بود ثبت نشد.

baran گفت...

حیف شد!!!!!! دوباره بنویس خوشنویس

ناشناس گفت...

چقدر این روزها این کلمات رو درک می کنم... خسته شدم از تکرار روزهای خاک آلودی که هیچ هیجان جوانی در اونها دیده نمیشه...من هم دلم لک زده برای انتظار پشت در خونه تو... تا تو از طبقه بالا بیایی و یواش پشت در قایم شده باشی و خودت رو نشون بدی ...این انتظار همیشه با صدای دست فروشهای سر خیابون آمیخته میشد... حالا دیگه حاضرم ساعتها به این صداها گوش بدم به شرطی که بدونم تو همونجایی...توی همون خونه جان پناهی که ماه روی دیوارش هزااااارتا حرف داشت ... چقدر دلم می خواد گریه کنم تو اتاقت...

pariss گفت...

با نظر ناشناس موافقم.
نميدونم چه بلايي به سرم اومده كه اين همه سالها كش اومدن برام. ياد سالهاي ليسانس كه ميافتم انگار مال هزار سال پيش ِ ...
چه بلايي سر من ، سر همه مون اومده ،‌ميدونم كه خيليش مال اين فاصله هاي كوفتي ، اين دوري ،‌اين نديدن و لمس نكردن و دست در دست نبودن.
اون هزار تا حرفي كه يه نگاه ميگفتشون ،‌حالا با يه خروار نوشته هم گفته نميشه...
نه! يه جاي كار راستي راستي ميلنگه
و اين دل بيصاحاب هم.
دلم براي ديدن تو و ش. تنگ ِ
دل خوشم به عكس هاي مونده از با هم بودنا.