۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

خدایی کردن انگشتها بر قلمرو کوچک شده ی زندگی

باید یک کره جفرافیایی بخرم. از همان هایی که به فاصله نوشیدن چای و شنیدن صدای کش دار ویولنسل می شود انگشت ها را دورش چرخاند،چشم بست ،چای نوشید وبا تکانه ی آخر وادارش کرد تا هر کی که می خواهی بچرخد و هر کی که می خواهی در هر جا که می خواهی متوقف شود.اگر این آفتاب لعنتی تابستان دست ازتابیدن بر زندگی من برمی داشت اولین کارِ روزِ در راه این بود!

هیچ نظری موجود نیست: