۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

زبان نفهمِ الکی

نمی فهمد.هزار ویک دلیل دیگر هم که برایش بیاورم باز نمی فهمد وهی هم خودش را به فهمیدن می زند. تازه اگر خودش کنار می آمد که به هیچ دلیلی نیازی نبود. کنار نمی آید تا حالیت کند یک جای کار لنگ است. لنگی ها را که مثلا به خیال خودت کشف کردی تازه پا می کوبد به زمین که من دلم ؛حساب دودوتا که سرم نمی شود و همین طور هر روز هی تلخ می شود ،بغض می کند و بازبلدنیست با خودش کنار بیاید.

۱ نظر:

نیم شب ژرف ... گفت...

سالها مبارزه می کنیم تا همین " کنار اومدن " رو یاد بگیریم ، این هماهنگی جادویی ، این جفت به هم تشنه عشق و کینه ! شعور آدمها می خواهد آبی را که روان است در حلقه های دام بگیرد ، در برابرش می ایستد . ولی همه چیزش با ده ها هزار مته کاویده می شود ، چشم ها ، دهان ، گوشها ، ... همه چیز مکیده می شود ، تا آنجا که با کل هستی یکی شود ، جایی دورتر از هر خوبی و بدی ، درست در آستانه دهانه رود ...