مهربان بودی با سکوت آرام همیشه؛ ورور های همیشه م چشمهات را می خنداند و دلم عجیب می خواست سنگینی سرم را بر پاهات بگذارم ،هیچ نگویم . تا از یاد بردن دریا بافی خواب یا باور نامهربانی روز نقش های مکعب مستطیل بر تن پیاززدم با آوازی دور از درحریر گیسوانت...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر