
حکایتش حکایت اولین هاست.مثل اولین عشق،مثل اولین کشف لبخند کودکی شاید ،مثل معلم کلاس اول...حکایت اخوان هم اولین بود برای من.برای همین هرساله همچین روزی بی آنکه حتا یادم مانده باشد چند سال است که نیست تلخ می شوم .حتا اگر همین فرداش عازم سفری باشم رو به آغوش دریا و ابرها وآنهمه سبزی بی امان که خاطر را آرام میکند.حتا اگر هنوز همه ی وسایلم کف اتاق ولو باشد نمی شود یادش را فقط در خیال زنده کرد. نمی شود در ادامه ی روزی که ازصبح مدام با صدای پرصلابت دروغین پر دردش زنده شده و خوانده از او ننوشت.از او که گویی بار همه ی ناکامی ها وحسرت های بشری بر دوشش بود ،حتا حسرت امید؛ نمی شود ننوشت.
هزار کار دارم و نمی توانم تکه ای از شعرهایش را برای یادبودش انتخاب کنم .هر کدام را شروع به تایپ میکنم دیگری فریبنده تر و پر شکوه تر قد علم می کند و صف خاطره ردیف می کند تا جای نوشته های قبلی بنشیند............
آنجا بگو تا کدامین ستاره ست
روشن ترین همنشین شب غربت تو
ای همنشین قدیم شب غربت من................آآآآآآه ه ه ه ه...