۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

بایدِ سخت!

دارم یاد می گیرم از طول دیوارها بکاهم . دیوارهایی که پیش ازین با همه ی سردی در پسشان تنها نمی ماندم . که هر چه هم قد می کشیدند بلد بودم قاب پنجره ای از دلشان بیرون بکشم که رد ساده ی افق را پیدا کنم و از بی قیدی آنهمه منحنی و نظم بی روح آنهمه هندسه نجات پیدا کنم . دیوارهایی که پیش ازین حریم امن من بودند برای بودنِ دیگری و حالا مدتهاست بیشتر قد می کشند بی پنجره ای که مرا رهاکند وبی آنکه دیگری را پناه آرامشی داده باشند.
می فهمم که باید توان نه گفتن پیدا کنم ، توان خودبیشترخواهی و کمتر دیگر خواهی .چیزی که همیشه کمش داشته ام . امروز برای اولین بار بی اینکه سنگینی محبت های همیشه اش وادارم کند ساده از تاب هایی که تازگی ها نمی آورم گفتم . از نه ای که بهانه نبود و با همه ی تلخی فهمیده می شد. اما باید اعتراف کنم آسان نبود و نیست.عادت به خودبیشتر خواهی آسان نبود و...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

نمی دونم چطوری می خوای "خود بیشتر خواهی" رو اجرا کنی... چیزی یه در حد غریب برای تو...
نگرانم... نگران تر از همیشه برای تو...