۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

بوها دلیل زندگی اند...باورکنید.

خواب بیدار چشمهامو که باز می کنم صبح رنگ گلهای آبرنگی ملافه رو به خودش می گیره. تا حس کنم که چه دلگیرم امروز و چقدر دلم هوای آهنگ شبنه ی سهیل نفیسی رو کرده بویِ پاییز ناباورانه تا ته تک تک سلولهای مغزم روانه شده و تنگ چسبیده به من وتمام روز، یکی درمیون با نفسِ عمیق ،چای و شبنه طرح جاده های لامروتِ پیچ در پیچ رو با همین نفس عمیق و تکرار هزار باره ی شبنه به خودش گرفته .

۶ نظر:

ناشناس گفت...

کجا
قلب ناباور مِن
کجا
بُهت تلخ جدایی...

نیم شب ژرف گفت...

همیشه صبح ها اینقدر با نشاط از خواب بیدار میشی ؟!! دوستم اینطوری که کلاهت پس معرکه است ... زندگی نه دلیل می خواد ، نه معنی . فقط یه فرصته . به قول شاملو کوتاه ولی یگانه . تمامه ارزشش هم به همینه ... نذار مفت از دستت بره ، نذار ... ا

علی گفت...

گر بوی ترا باد به منزل برساند ... جانم به لب آرد......
ورنه زوجودم اثری هیج نماند جز گرد و غبارم.....

برزگ گفت...

نیم شب ژرف جان بالاخره شد چیزی بنویسی که من نباشه.بعضی چیزها رو مینویسی که ازش فارغ شی.که حس کنی مثل باری زمین گذاشتیش و تمام.بعضی وقتها هم می نویسی که ماندگارش کنی.که هر بار به یاد بیاد با همون عطر فریبنده.این از دست نوشته های نوع دوم بود. اون بو تمام روزم رو ساخت...از جای دقیق کلاهم اما جداً بی خبرم.شایدواقعاً پس معرکه باشه!

برزگ گفت...

ناشناس جونم:هاها الان که دارم می نویسم sms ت رو دیدم.خر کیف حستم. دیدی باز یکی پیدا شد که با یه ساز و شعری از دل ما و صدایی گرم عاشقانه هامونو بسازه.
یادش بخیرروزگارِ با هم شنیدن ها.

یه نقطه‌ای گفت...

منم بوی پاییز رو حس می‌کنم و دلم برای دانشجو بودن تنگ شده .