۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

ه م +سفر

کسی نمی دونه، یعنی نمی تونه بدونه برای توطعم دویدن از سراشیبی های بادگیر منجیل ، لابلای توربین هایی که ازنزدیک ترسناک میشن اونهم تو ساعتهایی که خورشید نرم نرم میره که پشت اون دریاچه قایم شه طعم زیباترین هراس دنیا رو داره. نمی تونه بدونه گم شدن تو مه های جنگل های فندق کنار اون قلعه ی قدیمی و دور گشتن تا سرگیجه ی پرخنده یعنی چی. وخوب حتما نمی خواد بدونه وقتی صورتتو رو به بالاترین قسمت یه آبشار بگیری با چشمای بسته بوسه های آب رو حس می کنی و دیگه مهم نیست که همه ی تنت از سرما در لرزش باشه .کسی چه میدونه ایستادن و تاب نفسهای موجی رو که به سمتت میاد شمردن ، به خصوص غافلگیر شدنت به خاطر کم به حساب آوردنش چطور رو تنت طرح خواستنی ترین غلغلک دنیارو میذاره. کسی نخواسته بدونه حس می کنی به همه ی اون زیبایی ها وامداری و باید جای نگاه و نوازش دستهاتو رو پیکره شون بذاری تا بتونی بگذری . اینطور هر بارهم که همسفراتو عوض کرده باشی سرخورده تر میشی. یکی مرکبش رو زین کرده برای رفتن. یکی برای پارک کردن در ویلا برای استراحت کردن .اصلا همین که کسی پیدا شه که نه به خاطر تو که به دلخواه خودش آهنگ دلخواه تو رو بشنوه همون یار موافقیه که بودنش هر جایی و بیشتر از همه تو سفرمی چسبه.مثل قهوه ی تلخ با چشای پر اشک و سرما......

۷ نظر:

علی گفت...

می خواهم آب شوم در گستره افق ....
آنجا که در یا به پایان می رسد و آسمان آغاز می شود...... الی آخرررررر

pariss گفت...

وقتي تنها ميري، اين جوري هم ميشه.
هر جند حس پستت رو خيلي دوس دارم و دلم نمياد بگم تنها رفتي حالا كوفتت بشه !!!ولي ياد اون سفر ها به خير كه خودت ميدوني
هرچند ....

برزگ گفت...

هر چند.....

ناشناس گفت...

اینها مختصات اینجور سفرهان
یا باید بهشون عادت کرد یا باید عوضشون کرد...
طالب کدومی بیشتر؟؟؟

برزگ گفت...

تو که می دونی چرا می پرسی!!

شقایق گفت...

از کامنت آخر نتیجه می شود که برزگی که تو باشی این ناشناسه رو خووووووووووووب می شناسی! حدس می زنم کیه البته!
D:

برزگ گفت...

قابل توجه ناشناس!
شقایق، شقایق تو گوشم بگو...