۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

انقلاب هم نشد که نشد....

دوست داشتم تمام امروز به خودم برسم و هی کمد لباسهامو زیر و رو کنم و شونصد ساعت تمام گل های سه پر سفید و زرد رو ناخنهام بکشم تا صدای بوق ماشین دوست جونی از کوچه بلند شه و من با کله هجوم ببرم تو ماشین و بریم یه دیسکویی که صدای الویس از در و دیوارش بیرون بزنه و اول بنوشیم بعد هی برقصیم و هی برقصیم و هی پارتنر گرامی رو کم کنی قشنگ برقصه و هی ذوق کنیم و چشامون برق بزنه و هی نتونیم نیش ذوقمونو ببندیم. ...حالا مامان جانِ آدم هم بعد از خونه اومدن هی غر تلو تلو خوردنتو بهت زد هم خوب بزنه،تو فقط می تونی قربون صدقه ش بری و اونم ته دلش ذوق می کنه.اما سگ تو روح مشکل اصلی.

خدایا برای همه دولت مردانی که عضله دردِ رقص را نمی فهمند انقباض سریع و عاجل عضله ی قلب را عنایت بفرما. آمین یا رب العالمین.

۳ نظر:

علي گفت...

(:
آمين..

علی گفت...

خیلی با حالللللللل بوووددد.....

استاکر گفت...

بعضی چیزها به خاطره ها می پیوندند و یا دور از ذهن هستند . لاک بزن و به دیسکو برو .