۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

شبانه ها

دوست دارم خوابهایم با تار شدن کلمات یا صدای دلنشینی آغاز شوند که می گوید و می گوید و چه گفتن هایش هم مهم نباشد.خستگی مفرط را هم دوست دارم.جوری که راه بر هر خیالی ببندد و نگذارد عادتهای دور و دیرین و کابوسها بیدارم کنند.از صدای دلنشین اما خبری نیست و هر چه هست اتاقی تاریک است و تنهایی .تار شدن کلمات هم با همه ی تازگی شان کارساز نیست. خیالهایم را چنان می گسترانند که خوابهای آشفته می بینم.جاهایی که هراسناکند،آدمهایی که نا مهربانند ونمی شناسم.واین اتفاق آنقدر تکرار می شد که از لذت تار شدن کلمات بگذرم وخوابها را با وبلاگ این و آن بیآغازم.در این مدت کوتاه به زندگی بعضی آدمها پیوند خورده ام.بی آنکه تناقض حرفهای زیبا و نگاههاشان آزارم داده باشد .در لذت خیلی ها سهیم شده ام .عشق حسین نوروزی و بانو را حریصانه بلعیده ام ؛یا همین دوست دیرینه و جناب idiot.حتا دل نگران این و آن می شوم .فکر جان دادن به آدمی از لابلای کلمات وفهمیدنش دل مشغولی این شبهایی شد که می دانستم رویایی در انتظارم نیست.از دیشب اما با کتاب لیدی ال نفس های کاغذی و رقص کلمات را باز دوست تر دارم.می دانی،بعدتر هم که چشم باز کنی یادت به کتاب شب قبل می افتد و تا چای صبحانه دم بکشد تو کلی از داستان را دم کشیده سر کشیده ای و روزت را با موسیقی و شعر زیبا آغاز می کنی. اینها تنها بهانه هاست. می بینی!

هیچ نظری موجود نیست: