۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

در جایی بودم که زمانی آب بوده. باید شبه سنگ های سفید را زمین می زدم تا به لاک پشت درون آن کمک کنم از تخم بیرون بیاید.باآن سر وتن مارمولکی شکل شان وقتی لای تخم گیر می کردند و باید بیرون می کشیدمشان...بعدتر در گوشهایم عنکبوت فرو می رفت.با دست و پاهایی بلند و خاکی رنگ.بیرون که می کشیدمشان نصف می شدند .بیدار که شدم دست هام یخ کرده بود
لیدی ال هم سر سازگاری ندارد...باورش کمی سخت است.اما می ترساندم این هم زمانی همیشه.

هیچ نظری موجود نیست: