۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

بی حوصله ...حتا با ابر با سازبا ماه...

این دشمنی دیرینه هم تمامی ندارد..از غرور بی جایش متنفرم . آنطور که همه ی آسمان را اشغال می کند و به زمین و زمان جلوه می فروشد .آن طور که یک گوشه ی آسمان می نشیند و حکومت مستبدانه اش بر رنگها ،رنگ ها را بی رنگ می کند.لجم می گیرد در شعر بنشیند و مفهوم زیبایی و عدالت باشد.هر جا هم که می روم پا به پایم می آید،تابنده تر و نفس گیر تر از قبل.
ماه رااما عاشقانه دوست دارم.زیباییش را گرچه وامدار خورشید است اما اینهمه می داند چطور خودش را بیاراید تا افسونت کند.سواد زیبایی شناسی دارد نه زیباییِ بی مصرف وبیهوده.
با اینهمه چادرخاکستری برای آسمان، خاصه خورشید هم از کسالت باری همچین روزی نمی کاهد. همین طور که سلانه و هیچ موسیقی دیگری هم نکاست. روز اگر امروز نبود اما....

هیچ نظری موجود نیست: