۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

همیشه صدای حضورش بی تابم کرده.تازگیها کشف جدیدی هم از بارون داشتم.اینکه وقتی
روی صورتم می شینه ماهیچه های گونه هام نا خودآگاه به سمت بالا کشیده می شه ومن
نمی خوام کنترلشون کنم،حتا اگر دقیقا یک روز قبل شنیده باشم که کسی با دیدن منظره ی
مشابه طرف رو مضحکه ی کلی آدم کرده باشه که :«نگا طرف خوددرگیری داره . خودش
خودش تو خیابون می خنده...»
شوق امروزظهر:حافظیه،بارون،رباعیات خیام با صدای شاملو یا شاید هم باز هم
خورشید آرزو...
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد

هیچ نظری موجود نیست: