۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

بی عنوان

بعضی چیزها با پوست و گوشت و خون آدمی یکی می شه ،جوری که انگار هیچ وقت خارج
از تو نبوده؛بخشی از تو بوده که دیگری که به کلام،ازش شعر ساخته یا به صدا آواز یا یا...
وتو ناخوداگاه برای همیشه زنجیر می شی به اون شعر،آواز ،فیلم، نقاشی وهر کوفت و زهرمار
دیگه که دست از سرت برنمی داره؛مثل اون لحظه ی سرگشتگی هامون توی ماشین که به
دنبال معجزه بود .

خدایا یه معجزه برای من بفرست
یه جهش ،یه چرخش
یه این طرفی یا اون طرفی ...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

میوه بر شاخه شدم
سنگ پاره در کف کودک
طلسم معجزاتی شاید مگرم رهاند از بند خویشتن...
باری...ببین عجیب منو اسکل کردی با این آدرسی که از بلاگت تو کامنتت گذاشته بودیا:
http://www.mazmure30@blogspot.com/
جای .(نقطه) @(a دورت بگردم) نوشته بودی,منم که بصورت فابریک چتم,حالیم نشده بود داستان از چه قراره...هرچی این ور بزن,اون ور بزن,آدرسی که داده بودی رو سرچ کردم,سرچ کردم برزگ:شونصد میلیاردتا سایت آورد!!!
خلاصه...در یک لحظه ناب حالی عجیب بر من دست داد و چنین بر من نازل شد:
http://www.mazmure30.blogspot.com/
و اینگونه پرده از رخ این شاهد خوب روی کنار رفت...
روده درازی کوتاهی!!! کردم,حالا بعدآ مفصلآ بهت سر میزنم و راجع به وبلاگت مینویسم(دوست داشتی لینکی هم بزنیم)...ایام به کام.

ناشناس گفت...

منم خیلی منتظر بودم، خبری نشد.

ناشناس گفت...

می دانم که اتفاق می افتد ، خیلی زود ، شاید پشت چرخش بعدی ...