۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

از هر چیز زاید خسته م .دلم میخواد چشم هامو ببندم و وقتی باز می کنم مثل یه خانم متشخص باشم
که دستت روی پوستش سر می خوره ،بی کرک یا حتا زیر پوستی . دلم می خواد چشم باز کنم و
این خونه که رفتن با شتاب مامان اینا تبدیلش کرد به میدون جنگ از تمیزی برق بزنه.
دلم می خواد الان بهم زنگ بزنن و بگن خانم ز... عزیز لازم نیست برای 2ساعت مراقبت 200
کیلومتر راه رو بیای و برگردی.اونهم وقتی شب یلدات خراب میشه. دلم می خواد یکی با ظرف
ناهار بیاد در خونه روبزنه و زود هم بره.
دلم میخواد یک ساعت زیر دوش چشم بسته گرمی دنیایی رو که حس نمی کنم خیال ببافم .کلافه م.
حتا فرصت نوشتن اینکه چه مرگمه رو ندارم .باید برم

۱ نظر:

شقایق گفت...

من فقط دلم می خواست پیش این آدمی بودم که داره از دلخواسته هاش می گه!