۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

ونشد...

گفتن نیت کن برات فال بگیریم.گفتم راستش رو بخواین من ته دلم با فال صاف نیست
تا حالا هم نشده یه جواب درست وحسابی از حافظ بگیرم.یا گفته بچه جون برو با
بزرگترت بیا یا زده تو پرم یا شعر خودش رو گفته...لا اقل منو بذارید آخرین نفرکه
همه چشم ها هم گوش نیست وقتی جناب حافظ با همه ی ارادتی که خدمتش دارم
سوسکم میکنه.گفتن راه نداره و اولی خودتی .از دل میگذرونم ، علی فال رو باز میکنه
و مهدی می خونه:
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد / دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
پشت چشم نازک کرده و به دوستان لبخند اسبی تحویل می دهم.
نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت ....میگم اِ...اِ....اه ترکان تو فال من چیکار
میکنه؟من اصلا این فال رو نمی خوام .لابد قراره ماه مجلس من اعتبار ماه بودنش رو از
دانشگاه ترکان بگیره یا بلابه دور خود ترکان باشه
من ستاره تون رو هم پیشکش می کنم دست از سر من و آسمون بی ماه و ستاره م بردارید
میگن انقدر حرف نزن و خفه می شوم
لب از ترشح می پاک کن برای خدا....گفتم دیدین،دیدین آخرش کار خودشو کرد.خدایی
حافظ چند تا شعر داره که توش جانماز آب بکشه که به من که رسید...وخلاصه دوستان
هم با کلی غرض و مرض ناگفته های دلشون رو کردن جواب فال و این بحث ها ادامه
داشت تا شاهد شعر:
گداخت جان که شود کار دل تمام ونشد / بسوختیم درین آرزوی خام و نشد
فغان که در طلب گنج نامه مقصود / شدم خراب جهانی زغم تمام و نشد
حالا خداییش شما که نظر کرده اید و حافظ از دل هم نگذشته جوابتون میده بااین شاهد چه می کنید؟

هیچ نظری موجود نیست: