۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

دیشب داشتم به دو هفته ای فکر می کردم که مدام یه چیزی رو جایی جا گذاشته بودم ،به
سیم کارتی که خونه مونده بود ومن فکر می کردم تو اتوبوس افتاده.به انگشتری که نصف
شب از دستم درآوردم ویک هفته تمام حسرتش رو خوردم و آخر سر زیر تخت پیدا شدو...
امروز موبایلم رو توی دفتر جا گذاشتم،بعد هم در کمال مسرت راهی شیراز شدم از ظهر تا
الان دیوونه شدم بسکه شماره گرفتم. مدیر نامحترم بی اونکه فکر کنه آدم به گوشی همراهش
نیاز داره باتری رو دراورده و من بیچاره ساعت هاست به نقطه های کور فکر می کنم.همه ش
فکر می کردم اگر...فقط اگر...یکی از بچه ها...وبعد از استرس دلم می خواست بمیرم.همین چند
وقت پیش هم تو تابلو فروشی جا گذاشتمش و وقتی رفتم بگیرمش خوب فهمیدم که آقای فروشنده
چه صفایی کرده با sms های من. این دفعه به خدا گوشیم رو پاک سازی می کنم .
فقط مدیر نامحترم نخونده باشه.اصلا حاضرم به جاش سرماخوردگیم یک هفته طول بکشه
باز خدارو شکر مامان نیست حواس پرتی های منو برام بشماره..
تنها چیزی که بدادم رسید آهنگ addچدید دوست داشته هابود. شونصد ساعته صفحه ش باز مونده

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی خوشم اومد. ساده و روون و رک . سر می زنم باز.