۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

گردباد

از این روزها نیست که در هم پیچیده ام.از همان سفر های در کودکی که نگاهم را به شیشه ی ماشین پیوند می زد وبه هزار سؤالی که در ذهنم چرخ می خورد از همه ی اتفاقاتی که بود ومن نمی فهمیدم-از ماه ی که همیشه دنبال ما می آمد یا گردبادی که در راه بود وسوسه ها شکل می گرفت..این روزها شاید راز همراهی ماه یا اختلاف فشار لایه های هوا را خوب بدانم اما هنوز هم آرزوی درآمیختن با گردباد یا تعقیب و گریز ماه وسوسه ام می کند.که دانستن ِ این روزها هم به کار دل نمی آید.در سرم هنوز سودای چرخشی مداوم تا سرگیجه ای آرام که شاید از کم جان شدن لایه های هوا باشد یا برخورد به کوهی یاسنگ واره ای که درهم بشکندت از فریادهایی که مداوم چرخیده اند و چرخانده شده اند چرخ می خورد...

۱ نظر:

پري سا گفت...

تو چت شده، چرا؟