۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

شانس خوب

خوابی را که دیشب دیدم بر می دارم
ومی گذارم توی فریزر.
تا این که روزی خیلی دور از امروز
وقتی پیر و ناتوان شدم
آن را آبش کنم
بعد گرمش کنم و بنشینم
و پاهای سردم را توی آن فرو ببرم.
(عمو شلی)
خدا هم خر رو دید شاخ بهش نداد.امروز کل کتاب پاک کن جادویی را براش خوندم .فکر می کنم وقتی برگرده خونه خیلی خوشحاله که عوض خاله،مامانش نشدم.اما کور خونده،آخرش که مجبور می شه هی بیاد اینجا.

هیچ نظری موجود نیست: